آخر دلمان برایتان میسوزد
صد پیر و جوان به پایتان میسوزد
پنهان شده اید اگر چه از چشم همه
پیداست که تا کجایتان میسوزد!
امروز که گفتی عاشق ما شده ای
فردا نشده، عاشق شیما شده ای
آنقدر دروغ گفته ای از چپ و راست
یکباره بگو صدا و سیما شده ای!!!
گویند مرا چو زاد مادر
نافم ز بدن خودم بریدم
هر کس که به من تبسمی کرد
در پاسخ خنده، عرعریدم
گفتند چه بچهی ملوسی
ای خاک به سر که باوریدم
گشت و گذر زمانه طی شد
بیچاره شدند و پروریدم
رفتم سوی پله ترقی
از نرده پله سُرسُریدم
تا اینکه به زورِ نیرویِ غیب
از پله و نردهاش پریدم
آمد دو سه بار وحی و الهام
تا اینکه یهو پیَمبریدم
گفتند بشو رئیس جمهور
اشک آور و اسلحه خریدم
در ٢٢ عزیزِ خرداد
با زور حماسه آفریدم
القصه مرا چو زاد مادر
تا لحظه مرگ ترتریدم
تا محو نگردد این کرامات
با شعر و ترانه دفتریدم
محمود! تو یکه تاز این میدانی
تو نعمت حق به ملت ایرانی
ای کاش شبی تو را در آغوش کشم
دنباله ماجرا خودت میدانی!
شعر زیر رو برای شب شعر طنز شکرخند آماده کرده بودم که مثل اغلب اوقات، اجازه خواندنش بهم داده نشد.
خدا رو شکر که وبلاگ خلق شد تا هم آدمایی مثل من حرف دلشون رو بزنن و هم آدمایی مثل م.ا، حرف دلِ دیگران رو!
زندان که بسی خلاف دارد
تخت و تشک و لحاف دارد
اینترنت و ADSL و چت
وبلاگ و کامنت و آف دارد
یک شعبه ی خوب آن اوین است
یک شعبه به کوه قاف دارد
یک بازرس عزیز، در دست
باتوم دراز و صاف دارد
ابراز ارادت شدیدی
بر نیمهی زیر ناف دارد
در بازجویی رود سراغِ
هر عضو که حرف کاف دارد
انگار که باغی از بهشت است
یک عالمه حور و داف دارد
القصه چنان خوش است زندان
آدم تب اعتراف دارد!