طبیعی است که از هر آدمی با هر عقیده و تفکری، انتظار برود اعمال و رفتارش منطبق و یا حداقل نزدیک به مسلک اعتقادیاش باشد و اگر چنین نباشد، تناقضِ شخصیتِ آن فرد را میرساند.
طنز، تیغ دو لبهای است و همانقدر که توانایی سازندگی دارد میتواند مخرب و آلوده باشد، لذا ضروری است که طنز پرداز مسلمان، با مطالعهی آیات و روایات، حریم آثار طنزش را مشخص کند.
چندی پیش کتابی به دستم رسید با نام دگر خند تألیف استاد موسوی گرمارودی و از آنجا که ایشان در فصل دوم کتاب، با عنوان قرآن، روایات و طنز، هزل و هجو به همین دغدغهای که پیشتر عرض کردم پرداختهاند، ارائهی خلاصهای از این فصل کتاب را در این وبلاگِ طنز خالی لطف ندانستم. (متنی که ارائه میشود، نقل دقیق عبارات استاد گرمارودی نیست و خلاصهای آزاد از فصل دوم کتاب ایشان است).
مرا آدم تو را حور آفریدند
تو را از من چرا دور آفریدند؟
چه گفتی روز خلقت با خدایت
که سیمای تو اینجور آفریدند
اسیر زلف موّاجت شدم من
ز مویت بهر من تور آفریدند
سر من تاس مانند کف دست
تو را با گیسوی بور آفریدند
صدایت دلنشین مانند بلبل
صدایم را چو شیپور آفریدند
رخت با تیر مژگان شد مسلح
مرا همرزم ساتور آفریدند
میان من و تو اندر تفاوت
هزاران فرق ناجور آفریدند
برای اینکه من گِردت نگردم
پلیس و گشت و مأمور آفریدند
که تا کتمان کنم مست تو هستم
برایم آب انگور آفریدند
برای عاشقان سینه چاکت
میان بیسُتون، گور آفریدند
خوشا آنان که رویت را ندیدند
خوشا هر آنکسی کور آفریدند